دوران کودکی چه زیبا بود...یادش بخیر
 
رویـــای ســبـز
 
شنبه 8 / 6 / 1390برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : حبیب اله حکی

توصیه میکنم این مطلبو بخونی خیلی عالیه پشیمون نمیشی

نظر هم یادت نره ممنون

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس ..

واقعا دوران کودکیمان چه زود گذشت و رفت و همچنان روزهها و شبها میگذرند و هر سال نو که برسد میگوئیم یک سال گذشت اما این سالها میایند و میروند واین عمر ما ادمهاست که میگذرد و دیگر برنمیگردد داشتم داخل دنیای مجازی چرخی میزدم که داستانی زیبا و بیاد ماندنی دوران دبستان را دیدم و مرا به دوران قبل برد یادش بخیر

چندین داستان خاطره انگیز و زیبا از دوران دبستان که دیگر خبری از آنها در کتابها نیست برای من که خیلی جذاب و خواندنی بود نظر شماها را نمیدانم و دوست دارم نظرات خودتان را بعد از خواندن داستان و آن حسی را که داشتید بیان کنید

 گاو ماما می کرد

 گوسفند بع بع می کرد

 سگ واق واق می کرد

 و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی

 داستان:

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مانند پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست که لباسش را درآورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران قطار مردند .اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او اصلا حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیر کند.

و در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

و کلاس بالایی دارد.او فامیل های پولداری دارد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد.

 



نظرات شما عزیزان:

delgir
ساعت19:01---10 شهريور 1390
yadesh bekheir...پاسخ:ممنون از اینکه بهم سر زدی

tinash
ساعت14:16---9 شهريور 1390
in matn namade ine ke zendegie adama ye joor nemimoone va avaz mishe,namade ine ke inn donyaii ke tush zendegi mikonim por az bi vafai o del shekastano....tanhaiie

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

من چیستم ؟/ افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب/ گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم/ خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای/ رازی نهفته در دل شب های جنگلی/ من چیستم؟/ ..... .
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویـــای ســبـز و آدرس roeyayesabz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 97
بازدید کل : 26610
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

-
- تماس با ما -

انتخاب بهترين وبلاگ ماه
-